یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸

خاطرات سربازي

بعد از فارغ التحصيلي از دانشگاه دفترچه اماده به خدمت گرفتم و سرموعد خود را به پادگاني در تهران در شهريور 61 معرفي كردم . از كل كشور در سطح دكترا و ليسانس و متخصص 81 نفر بوديم كه يك نفر متخصص زنان و زايمان و سي نفر دكترا و بقيه كارشناسي مدرك تحصيلي داشتند ما را تقسيم كردند من نيروي هوايي افتادم شش هفته انجا اموزش ديدم و بعد به وزارت دفاع منتقل شدم و در نهايت سر از روستاي انبارالوم در گرگان – استان گلستان فعلي و مازندران قبلي در اوردم كه 21 ساعت با خانه خودم فاصله داشت حالا فارغ التحصيلان در خيابان محل زندگيشان از دانشگاه فارغ التحصيل ودر كوچه بغلي خدمت نظام را گذرانده و در خيابان مجاور شروع بكار ميكنند . بنده در يك استان متولد در استان ديگري درس خوانده و در استان ديگري به خدمت رفته ام و خوشحال هم هستم چون تجربه كسب كرده ام اگرچه امكان خرج كردن تجارب را ندارم . مدت دوسال خدمت نظام به من خيلي خوش گذشت چون حسابي كار ميكردم و كارم هم ارزش داشت هم خودم ميدانستم و هم مقامات مافوق هربار كه از گاوداريها مرغداريها و جوجه كشي و ..... بازديد – ويزيت و معاينه ميكردم و نسخه اي مينوشتم هم كاري انجام داده بودم و هم شبش مطالعه ميكردم در هفته يك شب هم افسر نگهبان بودم . اوايل ميخواستند طپانجه اي هم به مابدهند ولي بعد خوشبختانه پشيمان شدند دكتر دامپزشك را چكار به اسلحه . اسلحه ما سرنگ و گوشي و لواشه بوده و هست و خواهد بود. يادش بخير سالهاپيش كه داستانهاي شب راديو ارج و قربي داشت وتلويزيون تا اين حد وارد خانه ها نشده بود يكي از داستانهايي كه در دهه 50 از راديو در قالب داستان شب در شش شب پخش شد داستان وداع با اسلحه ارنست همينگوي بود . قسمتهايي از ان از همان زمان در خاطرم مانده است راديويي داشتم توشيبا كه چهار باطري بزرگ ميخورد و چهار موج داشت بسيار راديوي خوبي بود داستان شب را از ان گوش ميكردم . تا سال 64 كه تلويزيون خريدم با اين راديو حال ميكردم حتي زماني بود كه سريالهاي تلويزيون را از جمله سلطان و شبان از راديو گوش ميكردم . اگر يادتان باشد در سالهايي دور كه سريالهاي خارجي از تلويزيون پخش ميشد زبان اصلي سريال از راديو پخش ميشد بطوريكه اگر صداي تلويزيون را كم و صداي راديو را زياد ميكردي ان فيلم را با زبان اصلي تماشا و گوش ميكردي كاش دست اندركاران تلويزيون ايران حالا هم از اين كارهاي خوب ميكردند . در طول دوسال خدمت نظام وظيفه كه خانه سازماني هم داشتم و ماهي سه هزار تومان در 18 ماه خدمت و بعد 5500 تومان در شش ماه اخر احتياط ميگرفتم پس انداز هم داشتم دو اطاق و يك اشپزخانه با هال مربوطه و يخچال و كولر و اجاق گاز داده بودند محوطه منازل سازماني درختهاي بزرگ اكاليپتوس داشت كه ميشد برگهاي انرا براي بخور در پيشگيري و بهبود علايم سرماخوردگي استفاده كرد در تابستان مارهايي هم در محوطه و روي اسفالت مشاهده ميشد مارهايي بزرگ ولي بي ازار انها راه خود را ميرفتند و ما راه خود را . جوجه تيغي هم بود . مثل حالاي پارك جنگلي كه جوجه تيغي دارد . اولين بار جوجه تيغي را در سال 46 در شهرستان در منزل يكي از اقوام ديدم ميگفتند ميخواهند گوشت ان را بخورند من خودم نخورده ام . دروغ چرا !1 تا قبر آآآا آآا ياد مش قاسم دايي جان ناپلئون بخير . هنرمند ارزشمند و توانا پرويز فني زاده كه در جواني ناكام شد و مرحوم . يادم مياد زماني ميخواستند به او در جشنواره اي جايزه بدهند چون كراوات نداشته او را به مراسم راه نداده بودند و انزمان مجله اطلاعات هفتگي خبرش را با اب و تاب چاپ كرده بود .. مجله اطلاعات هفتگي مجله اي بود كه هر موقع داداشم ان را در اولين ساعت ورود به مطبوعاتيها ميخريد و به خانه مي اورد در سرسفره در هنگام غذاخوردن داستانهايش را ميخواند ياد ايرج مستعان و ارونقي كرماني و ر اعتمادي و امشب دختري ميميرد – گلين – قتل در كمتر از يك دقيقه بخير .

۱ نظر:

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند