سه‌شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۸

سلام سينما

سلام سينما
در يكي از خيابانهاي اصلي شهر در كنار ديوار جنب قهوه خانه مشهور شهر مجاور فروشگاه كفش ملي روبروي تنها سينماي شهر در سالهاي دهه چهل مرد ميانسالي بساط خود را پهن كرده و چيزهايي از قبيل تصنيفهاي خوانندگان – حلقه هايي از فيلمهاي سينمايي را هم ميفروخت ما كه در سنين ده دوازده سالگي بوديم اين تصنيفها را به قيمت يك ريال ميخريديم و با هم كه جمع ميشديم انها را ميخوانديم انهايي كه در خانه راديو داشتند بهتر ميتوانستند صداي خوانندگان تصنيفها را تقليد كنند و انهايي كه راديو نداشتند همينطوري اشعار متن ترانه ها را زمزمه ميكردند . حلقه هاي فيلم را هم گاهي عددي و گاهي متري ميخريديم و در كوچه به خانه يكي از دوستان كه اطاق كوچك تاريك داشت ميرفتيم و با استفاده از يك قوطي مقوايي و يك چراغ قوه در ديوار روبروتصوير روي فيلمرا انداخته و ساعاتي را با همسن و سالان خوش بوديم اشنايي كودكان هم سن من با سينما از اين راه ميسر ميشد . شهر ابتدا داراي يك سالن سينما بنام سينما اميد بود كه هر دو سه روز يكبار فيلمش عوض ميشد . بليط سينما در صندليهاي جلو ده ريال معادل يكتومان و در صندليهاي وسط و بالكن پانزده ريال و در صندليهاي ته سالن كه ميتوانستي فيلم را مستقيم ببيني دوتومان بود . صندليهاي جلو چون زير پرده بود ميبايست گردن را بطرف بالا ميگرفتي . تا هيجده سالگي يكبار نشد بليط دوتوماني بخرم وسعم نميرسيد روزهاي جمعه سانسها از هفت صبح شروع ميشد هر دوساعت يك فيلم وتا ساعت يازده شب سينما دائر بود . در انزمان در روزهاي جمعه با يك تومان ميشد سه فيلم ديد . بعضي از دوستان بي انصافي ميكردند و از ساعت 7 صبح تا 7 شب يكسره با يك بليط در سينما فيلم تماشا ميكردند كاري كه من ارزوي انجام انرا حتي براي يك نوبت داشتم و نتوانستم .يكي از فاميلهاي بنده كه معلم اموزش و پرورش بود تمام فيلمهاي سينما ي شهر را ميرفت مگر اوقاتي كه در مسافرت بود . بعضي از دوستان كه دستشان به دهانشان ميرسيد بعضي فيلمه را دوبار ميرفتند . عموزاده اي دارم كه براي ديدن بعضي فيلمها از شهرستان پاشده به تهران ميرفت بطوريكه از خانه به ترمينال بعد تهران سپس سينما و در نهايت مسير سينما-ترمينال تهران – ترمينال شهرستان و خانه را طي ميكرد . در تابستانها كه كاري نداشتيم راحتتر به سينما ميرفتيم ولي در طول سال تحصيلي بخصوص ايام برگزاري امتحانات سينمارفتن مشكل ميشد و خودم هم عذاب وجدان پيداميكردم كه چرابجاي درس خواندن به سينما ميروم دنياي نوجواني بود و يك سر و هزار سودا صداي فيلمها را از بلندگوي سينما براي بيرون هم پخش ميكردند . شنيده بودم كه ميشود يكربع بعد از شروع سئانس اخر كه بليط فروش بساطش را جمع ميكرد و به خانه ميرفت با پرداخت 5 ريال به كنترلچي بليط وارد سينما شد كاريكه نتوانستم حتي يكبار انرا تجربه كنم چون لازمه اش بيرون از خانه ماندن بعد از غروب افتاب بود كه در خانه ما از محالات بود . گاهي وقتها در كنار تابلوي عكسهاي تبليغاتي فيلمها تابلويي به اين متن هم بود تماشاي اين فيلم براي افراد كمتر از هيجده سال ممنوع است . كه ما بچه هاي ان دوره معني انرا نميفهميديم و به تماشاي اين فيلمها هم راهمان نميدادند .در فاصله دوسانس كه چراغها روشن ميشد از بلندگوي سينما اهنگهاي خوانندگان روز پخش ميشد . بعد اگهيهاي بازرگاني و بهداشتي پخش ميشد مانند تبليخ براي روغن نباتي – تلويزيون بلر جام جهان نما – دوتاسه بچه بهتره حلقه و قرص بيضرره- بعد تيزر فيلمهايي كه در اينده از همان پرده اكران ميشد پخش ميشد انزمان تيزر نميگفتند و پيش پرده ميگفتند . قبل از شروع هر سئانس فيلم سرودي پخش ميشد و تماشاييان فيلم برميخاستند نقل است كه يك نفر روستايي ساده دل كه براي اولين بار در هنگام شروع سرود وارد سالن شده بود تصور كرده كه مردم به احترام ايشان برخاسته اند و با صداي بلند تقاضا كرده كه رحمت خدا برشما باد بفرماييد بنشينيد ! برپاخاستن در بين ما اهميت و جايگاه ويژه اي داشته ودارد رسم است كه هر بار كه فرد مسنتري وارد ميشود به پا ميخيزند . يك بار كه چندسال پيش به سميناري در تهران دعوت شده بودم وقتي كه يكي از بزرگان وارد سالن چند هزار نفري محل برگزاري سمينار شد حاضرين به احترام ايشان به پا خاستند و ايشان برجاي خود نشستند و مردم هم نشستند و ان بزرگوار دوباره به احترام مردم برپاخاسته و نشستند و اين منظره سالهاست از نجابت ان شخصيت بزرگ و والامقام در ذهنم مانده است . در هنگام تماشاي فيلم اگر ارتيست فيلم حضوري بموقع داشت ويا كار بزرگي انجام ميداد مردم و اكثرا جوانان كف ميزدند .ميشد با يك بليط چندين سئانس را نشست و محدوديتي نبود گاهي صحنه هايي در فيلم بود كه مطلوب عده اي خاص بود دويا سه بار ان فيلم را پشت سرهم ميديدند و بعد از پايان ان صحنه صداي پاشدن از صندليها و بهم خوردن انها براي دقايقي ازار دهنده بود سالها بعد سينماي ديگري هم در شهر افتتاح شد . فيلمهايي كه از انزمان به يادم مانده اند رام و شام – تلاش – رگبار – قيصر – گاو- اميرارسلان –ليلي و مجنون – يوسف و زليخا– كتاب افرينش – دالاهو – دونده- شهرموشها- فيلمهايي كه ايرج در انها در حنجره هنرپيشه ديگري اواز ميخواند فيلمهاي هندي خانوادگي تر وطرفداران بيشتري داشت بعضي وقتها اشك از چشم تماشاگران خارج ميكرد .فيلمهاي جنگي و كاراته هم طرفداران خود را داشت خانواده ها اكثرا سئانسهاي اخر از ساعت 7تا9 و 9تا11 را به سينما ميرفتند . فيلمها اگر خانوادگي بود خانواده ها ميرفتند و اگر نبود نميرفتند مثل سريال دائئ جان ناپلئون كه چون پاره اي حرف و حديثهاي ان متين نبود عده اي از خانواده ها انرا نگاه نميكردند و هيچ نيازي هم به سانسور و يا پخش پارازيت نبود .چند وقت پيش هم به سينما رفتم سالن را دوقسمت كرده اند يك قسمت مخصوص مذكرها و قسمتي ديگر مخصوص هر دوجنس . . نقل است كه در زمان قديم مردي به خدمت عارف رباني عرب باغي ميرود و عرض ميكند حاج اقا چرادستور نميدهيد كه بساط زنان انچناني را جمع كنند راوي حكايت كند كه حاج اقا كه قبل از شنيدن اين سوال خاكستر سيگارش را در زير سيگاري ميريخت بعد از شنيدن اين پرسش خاكستر را خارج از زيرسيگار روي ميز ميريزد . سول كننده منتظر ميشود تا جواب بشنود و سوال خود را به گمان اينكه حاج اقا نشنيده تكرار ميكند . حاج اقا ميفرمايند ببين پسرم من جواب تورا دادم اگر اين افراد در محلي محدود باشند مثل خاكستر سيگاريست كه در زيرسيگاري تخليه ميشود و توديدي ولي اگر بساط انها را جمع كنند مثل خاكستر سيگاري است كه خارج از زير سيگار پخش شود كه همه جا را الوده ميكند . پسرم بگذاريد اين مسئله محدود بماند و پخش نشود .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند