سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۸

اداب خوردن

حکايت
يكى از حكما پسر را نهی همی کرد از بسيار خوردن که سيری مردم را رنجور کند . گفت : ای پدر ، گرسنگی خلق را بکشد . نشنيده ای که ظريفان گفته اند : بسيری مردن به که گرسنگی بردن . گفت : اندازه نگهدار ،كلوا واشربو و لا تسرفوا
نه چندان بخور كز دهانت برآيد

نه چندان كه از ضعف ، جانت برآيد

با آنكه در وجود، طعام است عيش نفس

رنج آورد طعام كه بيش از قدر بود

گر گلشكر خورى به تكلف ، زيان كند

ور نان خشك دير خورى گلشكر بود

رنجوری را گفتند : دلت چه می خواهد ؟ گفت : آنکه دلم چيزی نخواهد .
معده چو كج گشت و شكم درد خاست

سود ندارد همه اسباب راست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند