دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸

اعتياد من

سال 52 بود يكي از همكلاسيهاي بسيارزرنگم هر روز عصر كه از دبيرستان برميگشتيم كتابهايش را در خانه ميگذاشت و به كتابخانه عمومي شهر ميرفت تا غروب افتاب كه كتابخانه تعطيل ميشد انجابود روزي من هم با او رفتم زمستان بود و كتابخانه گرم و خوب كتابي گرفتم و سرگرم مطالعه شدم انزمان ليست كتابها را دستي در دفاتر مينوشتند مثل حالا كامپيوتر نبود . همين برايم عادت شد كه تا مدتها هر روز عصر با ان همكلاسي به كتابخانه شهر ميرفتيم . بعدها فهميدم انگيزه اصلي ان دوست از رفتن به كتابخانه در زمستان گرم شدن در فضاي كتابخانه بود فقر مالي باعث شده بود كه فقط شبها كه همه جمع ميشوند بخاري روشن كنند . عادت كتابخواني در من ماند در تابستانها هم هر روز حداقل 2-3 ساعت ميرفتم بطوريكه شلوارم در اثر نشستن زياد روي صندلي چرمي عرق كرده و شوره ميبست به اين صورت بود كه معتاد كتابخواني شده . و هنوز هم هستم كتابهايي كه از ان زمان يادم هست كه خوانده باشم اينها هستند
خاك خوب از پرل س باك – گلين از ارونقي كرماني يا شايدم ر- اعتمادي - دكتر زيواگو – بينوايان – امشب دختري ميميرد – در تلاش معاش از محمد مسعود بگذريم كه ان همكلاسي كه مرا معتاد به مطالعه كرد در اثر فقر مالي نتوانست ادامه تحصيل بدهد و قبل از گرفتن ديپلم متوسطه از تحصيل جا ماند . انزمانها به ما ميگفتند كتاب تحصيلكرده ها را نخوانيد نااميدي و ياس مي اورد . اين كتاب از مشفق همداني است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند