شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۸

حرم و حرامي

حکايت
شبى در بيابان مكه از بی خوابی پای رفتنم نماند . سربنهادم و شتربان را گفتم : دست بدار از من .
پاى مسكين پياده چند رود؟

كز تحمل ستوده شد بختى

تا شود جسم فربهى لاغر

لاغرى مرده باشد از سختى

ساربان گفت : اى برادر! حرم در پيش است و حرامى در پس . اگر رفتى ، بردى و گر خفتى مردى .
خوش است زير مغيلان به راه باديه خفت

شب رحيل ، ولى ترك جان ببايد گفت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند