دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸

هاتف در مثنوي معنوي

ملوك و هاتف در مثنوي مولوي

گر تو بي تقليد از اين واقف شوي
بي نشان از لطف چون هاتف شوي

امدش اواز هاتف در زمان
كان مثالي دان زلاف جاهلان

گفتش اندر خواب هاتف كاي كيا
بنده بودن هم بياموز و بيا

پيش چشمش امد ان مكتوب زود
با علاماتي كه هاتف گفته بود

سوي او نه هاتف ونه پيك بود
گوش اوميدش پر از لبيك بود

هاتف است اين داعي من اي عجب
يا پري ام ميكند پنهان طلب

چون پياپي گشت ان اواز و بيش
گفت هاتف نيست باز امد به خويش

برتر از نوبت ملوك باقي اند
دور دايم روحها با ساقي اند

از ملوك خاك جز بانگ دهل
تو نخواهي يافت اي پيك سبل

۱ نظر:

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند