یکشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۸

اسباب كشي مستاجري و باقي قضايا

اسباب كشي ومستاجري و باقي قضايا

يكي از كارهاي سخت زندگي خانه بدوشي ست اين هم مال افرادي است كه خانه ندارند و مجبورند در خانه فردديگري زندگي كنند كه به فرد اول ميگويند صاحبخانه و به دومي ميگويند مستاجر دعواي اين دوتا از اول بوده هست و خواهد بود و گواه ان اين است كه قانون هم دارد قانون مالك و مستاجر . مستاجر بودن انواع واقسام دارد از اجاره كردن يك اطاق گرفته تا اجاره كردن يك ساختمان مستقل دوستي ميگفت چه مستاجر باشي چه صاحبخانه فرقي نميكند چون در هر دوحالت مجبوري در فضايي تنفس كني كه فرد يا افراد ديگري كه جزو فاميل تو نيستند تنفس ميكنند اگر مستاجر باشي سي روز طول ماه بسرعت برق و باد ميگذرد تازه بايد پول اب و برق و تلفن و گاز را هم بدهي واگر صاحبخانه باشي فاصله مابين گرفتن دواجاره خانه خيلي طولاني ميشود و بهاي اجاره قبل از وصول خرج ميشود لازمه مستاجر بودن اسباب كشي است اسباب كشي يا در روز اتفاق مي افتد يا در شب در شب بهتر است چون تا فردا از سركار برميگردي همه چي اماده شده و چيده شده است دوستي داشتم در گرگان پزشك بود و خانمش تهراني و بر او سوار وقتي ميخواستند اسباب كشي كنند خانم محله را بر سر گذاشت تا اينكه دوست بيچاره من مجبور شد خواهرش را از تهران صدا بزند تا به خانوم در اسباب كشي كمك كند . وسايل اسباب كشي انواع و اقسام دارد گاري با اسب – وانت – كاميون . اتوبوس و بالاخره سه چرخه موتوري – من همه را تجربه كرده ام منهاي سه چرخه موتوري دليلش هم اين است كه اين مورد اخير تازه به دوران رسيده است . اولين كاري كه بعد از اسباب كشي وسايل منزل انجام ميدهند چيدن انهاست و سپس سكونت و در نهايت پرداخت اجاره بهاي ماهيانه اجاره بها از سي تومان وجود داشت تا 5000 تومان . البته رهني هم بود مثل اينكه پولي را ميدادي و در نزد صاحبخانه ميماند و بابت اين ماندن در خانه اش سكونت و زندگي ميكني در هنگام حمل وسايل به خانه جديد ابتدا ايينه و قران ميبرند و بعد از همسايه ها خداحافظي ميكنند اگر دختر همسايه بزرگ باشد ممكن است در هنگام خداحافظي اب زلالي به نام اشك در مابين شما و چشمانش قرار گيرد و در نهايت جاري شود البته اين صحنه مال زمانهاي قديمي است كه اس ام اس و ايميل و تلفن ثابت و همراه نبود اس ام اس ان دوران بصورت حركت اهسته پلكين بالا و پايين بود كه براي لحظه اي چشم را كوچكتر ميكرد و يا انداختن تكه اي كاغذ محتوي پيامي كوتاه بر روي زمين يا ارسال به توسط دلاله !ناهار روز اسباب كشي را معمولا صاحبخانه ساكن در خانه تهيه ميكرد و اين معمولا اولين و اخرين ناهاري بود كه مالك و مستاجر با هم ميخوردند و بعد از ان سر پول اب و برق اشتراكي اختلاف مي افتاد . صاحب خانه اي داشتم در اروميه امنيه بازنشسته بود دكاني داشت در جوار خانه ما پنج خانواده مستاجر خانه اي بوديم كه خودش و عروسش هم ساكن ان بودند اگر يادمان ميرفت و قبل از 25 برج اجاره را پرداخت نميكرديم در كوچه قشقرقي به راه مي انداخت ان سرش ناپيدا صاحبخانه اي داشتم قهوه چي بود خود و همسرش بودند و بچه دار نميشدند در حياط خانه شان تلمبه اي بود بر روي چاه ابي كه اهالي محل از ان تلمبه اب ميبردند انزمان هنوز اب لوله كشي داب نشده بود در ان حياط يك خانواده ديگر هم زندگي ميكردند كه شغل مرد خانواده سلماني بود كه دلاك ميگفتند ترك بود اصل و نسبش روستايي بود چون مهماني داشتند روستايي كه چند روزي خانه انها ماند و از شوهرش طلاق گرفت و به روستايش برگشت . زنه برورويي داشت و باب دندان بود ! بدون بزك دوزك هم قشنگ بود ورنگ و لعابي داشت بي بروبرگرد عروسيهاي قديم بهتر بود مستاجر خانه ديگري كه بودم حياط بسيار بزرگي داشت بجوريكه تابستانها فاميلهاي دور و نزديك صاحبخانه مراسمات عروسيشان را در ان برگزار ميكردند و دور تادور حياط لامپهاي رنگي ميزدند و يكي از اطاقها محل ملاقات اولين عروس و داماد بود كه بر شيشه پنجره ان سجاده اويزان ميگردند كه از بيرون ديده نشود انزمان عروسيها چه صفايي داشت وقتي ميرفتند عروس را بياورند داماد نميرفت ودر خانه ميماند در عوض وقتي عروس نزديك ميشد داماد به پشت بام ميرفت و از بالا سيب قرمزي بطرف عروس پرتاب ميكرد و پشت سرش پول بود كه نثار مقدم عروس ميشد بچه ها خود را به اب و اتش ميزدند كه سيب قرمز را بگيرند و يا پول بردارند وقتي پولها را مي انداختند با هر جان كندني بود خود را به ميان جمعيت انداخته و جلدي اسكناس يا سكه اي برميداشتيم مثل حالا نبود كه از جوش و جلا افتاده باشيم واگر دلار امريكا هم بياندازند از جايمان جم نخوريم وقتي بساط عروسي برپا بود هر سه روز را انجا پلاس بوديم شام و ناهار براه بود و اخرش هم كله قندي بعنوان كادو داده ميشد هر كله قند حدود سه كيلو معادل يك من تبريز بود كه تبريزي ميگفتند . ماملي در انزمان بروبيايي داشت و ميخواند چه خواندني در پايين مجلس مينشست و با صداي بسيار خوبش اشعار مولوي – وفايي و نانوازاده را بسيار دلكش ميخواند كتابچه اي در جيبش بود انرا باز ميكرد و اشعارش را از روي ان ميخواند حسن زيرك هم بود اين دونفر هركدام صدايشان از ان ديگري بهتر بود با طرفداراني فراوان مرحوم ملاحسين هم كه خانه اش در كوچه مسجد جامع بود سبك ديگري اواز ميخواند تازه گيها اركسترهاي مهابادي سليقه به خرج داده و تكه اي از ترانه مرحوم ملاحسين را هم در مراسم اجرا ميكنند كه بسيار زيباست يكي از خانه هايي كه مستاجر بودم فقط يك ماه مانديم چون همان اولين شب معلوم شد كه موش دارد خانه ديگري كه مستاجربودم متعلق به مرد دوزنه اي بود كه شاهد دعواي مداوم زنانش بوديم انزمان سينما نبود ولي اتفاقات ان خانه سينمايي بود انزمان من در سني بوده كه ميتوانستم غرابي را با نان بخورم خوردن غرابي داخل لقمه نان چه كيفي داشت تازه ياد گرفته بودم كه ميشود راحت الحلقوم را داخل بيسكويت گذاشت و خورد شربت مويز سياه هم چه لذتي داشت با ليواني كه در دستان مرد فروشنده بود و به همه خريداران از همان ليوان شربت ميفروخت و عجيب كه مريض هم نميشديم و صفا هم ميكرديم . در خانه ديگري كه مستاجر بودم زن صاحبخانه ماماي محلي بود شب و نصف شب مي امدند دنبالش و براي زاياندن زائو خبرش ميكردند ودرامد خوبي هم داشت مرد صاحبخانه در بازار كت عراقي ميفروخت . ان زن شريف باعث زاييدن خيلي از زنان شهر شده بود ولي خودش اجاق كور بود اولين گلي كه گرفتم از دست دختر همسايه بود گلي زرد بود . اولين بار كه خواستم نامه اي بدهم يكي دو هفته در جيبم ماند و وقتي انرا بطرف دوست دراز كردم نگرفت . اولين باري كه دلم لرزيد اخرين بار نبود . خداوند خوانندگان اين خاطرات را از سه چيز دور بدارد : ديوار شكسته – سگ درنده وزن سليطه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند