دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۸

آن روزها رفتند

يكي از مدارسي كه در ان درس خوانده ام مدرسه خيام است يك مدرسه دوطبقه در منطقه فقير نشين شهر
كلاسهاي اول سوم ششم ابتدايي را در سالهاي 42- 45 و 48 در ان درس خوانده ام بعضي روزها نان – شير – يا ماست بعنوان تغذيه رايگان ميدادند . نيمكت كلاسها سه نفري بود چون قدم بلند بود از اول سال جايم ته كلاس بود درسي داشتيم به نام سرود در اخرين جلسه ان در هر سال تحصيلي برايمان ويلون ميزدند در اخر سال كه امتحان ميداديم ورود دانش امزان متفرقه براي دادن امتحان نهايي جالب بود افرادي مسن با مشاغل مختلف – در طول سال تحصيلي موها را بايد ميتراشيديم با موزر مدل مخملي اينكار براي جلوگيري از تكثير و شيوع شپش بود – در زمستان چكمه ميپوشيديم چكمه هاي مشكي ساق بلند كه اصلا نميشد با ان سرسره بازي كرد داشتن پالتوي گرم ودراز سعادتي بود كه نصيب هركس نميشد پس لرزيدن در راه خانه تا مدرسه احساسي بود كه نصيب اكثر دانش اموزان ميشد نزديك مدرسه دكاني بود كه ارد ذرت و ذرت بوداده ميفروخت بعد الظهرهاي زمستان براي گرم شدن از سوز سرما به انجا ميرفتيم يكريال ميداديم هم ارد ذرت ميخورديم هم گرم ميشديم كه دومي مهمتر و حياتي تر بود – هسته خرما را در اورده جاي ان سكه ده شاهي ميگذاشتند و انرا لاي هسته هاي بدون سكه به قيمت بيست شاهي ميفروختند اگر ان هسته را شانسا برمداشتي ده شاهي برنده شده بودي و اين برنده شدن لذت داشت در روي طبق هايي ذولوبيا و باميه ميفروختند كه در داخل شيره شكر غوطه ور بود تا پول داشتيم ميخورديم . برفي كه در زمستان ميباريد به ارتفاع ديوارهاي خانه ها بود راحت ميشد از كوچه از روي برف به پشت بام رفت و برفها را با پارو از بام به كوچه يا حياط انداخت عرق كردن پشت بام و هل دادن پاروي برف يادم مانده است نفت در حلبي هاي بيست ليتري خريداري ميشد حلبي هاي سربسته . معاوضه ترشي در زمستان بين همسايه ها چه حالي داشت !بريدن چوب براي بخاري هيزمي كار مشكلي بود . ولي سوختن هيزم در بخاري عطر خاصي داشت و گرماي مطبوعي كه سردي دم دماي صبح ناشي از تمام شدن هيزم و خاموش شدن بخاري را از ياد ميبرد در زمستان كه راهها بسته بود روستاييان نميتوانستند به شهر بيايند پس محصولات روستا با الاغ به شهر نمي امد و هيچ بچه اي هم در كوچه الاغ سواري نميكرد . ارتفاع هيزم هاي بخاري در حياط مساجد شهر از ارتفاع هيزم هر يك از خانه ها بيشتر بود و بخاري مسجد هم بزرگتر بود و گرماي بيشتري داشت اصلا نزديك ان نميتوانستي بنشيني . گاهي كه سر به زير از كنار ديوار در كوچه رد ميشديم از حواس پرتي اب ناوداني در پشت گردن ميرفت و مور مور ميشديم كودكي هرچه باشد لذتبخش است ودوباره دست نيافتني حتي انزمانيكه مريض ميشدم و از شدت تب مدرسه نميرفتم و چوبهاي سقف را ميشمردم تا خوابم ميبرد حتي روزي كه پول نداشتم پالتو بخرم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند