پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۸

معرفت

ديروز باران خوبي مي باريد كفش و كلاه كرده بعد از غروب افتاب از خانه زدم بيرون و مسافتي را در پياده رو رفتم قطرات باران برگهاي زرد درختان را از اوج به زير كشيده بود وزير پاي عابرين انداخته بود در دلم گفتم
معرفت وقتيست
كه تا مطمئن نشدي
تمام برگ درخت جان داده وزرد شده است
روي ان پاي نگذاري
شايد سلولهاي زنده اي هنوز هم داشته باشد
تازه انوقت هم بهتر است پاي نگذاري
اگر بداني كه بدون پاگذاشتن هم
مي شود
رد
شد
معرفت وقتيست
كه افتاده اي را از زمين برداري
انكه سرپاست
سرپاست
معرفت وقتيست
كه از مادرت حمايت كني
حمايت از زن كه هورموني ست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند