پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۸

حكايت

موسی عليه السلام ، درويشی را ديد از برهنگی به ريگ اندر شده . گفت : ای موسی دعا کن تا خدا عزوجل مرا کفافی دهد که از بی طاقتی بجان آمدم . موسی دعا کرد و برفت . پس از چند روز که باز آمد از مناجات ، مرد را ديد گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده . گفت : اين چه حالت است ؟ گفتند : خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته ، اکنون به قصاص فرموده اند . و لطيفان گفته اند :
گربه مسكين اگر پر داشتى

تخم گنجشك از جهان برداشتى

عاجز باشد كه دست قوت يابد

برخيزد و دست عاجزان برتابد

و لو بسط الله الرزق لعباده لبعوا فى الارض :
موسى عليه السلام به حم جهان آفرين اقرار کرد و از تجاسر خويش استغفار .
ماذا اخاضک يا مغرور فی الخطر
حتی هلکت فليت النمل لم يطر
بنده چو جاه آمد و سيم و زرش

سيلى خواهد به ضرورت سرش

آن نشنيدى كه فلاطون چه گفت

مور همان به كه نباشد پرش ؟

پدر را عسل بسيار است ولی پسر گرمی دارست.
آن كس كه توانگرت نمى گرداند

او مصلحت تو از تو بهتر داند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند