سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۸

پير ژنده پوش

در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پياله نوش

صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست
تا ديد محتسب که سبو می‌کشد به دوش

احوال شيخ و قاضی و شرب اليهودشان
کردم سال صبحدم از پير می فروش

گفتا نه گفتنيست سخن گر چه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش

ساقی بهار می‌رسد و وجه می‌نماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش

عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذير و جرم به ذيل کرم بپوش

تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسيد ای محب خموش

ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو
ناديده هيچ ديده و نشنيده هيچ گوش

چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پير ژنده پوش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند