دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۸

روانش شاد باد

خرم آن روز کز اين منزل ويران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم

گر چه دانم که به جايی نبرد راه غريب
من به بوی سر آن زلف پريشان بروم

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سليمان بروم

چون صبا با تن بيمار و دل بی‌طاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم

در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخم کش و ديده گريان بروم

نذر کردم گر از اين غم به درآيم روزی
تا در ميکده شادان و غزل خوان بروم

به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم

تازيان را غم احوال گران باران نيست
پارسايان مددی تا خوش و آسان بروم

ور چو حافظ ز بيابان نبرم ره بيرون
همره کوکبه آصف دوران بروم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند