دوشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۸

لطيفه گاو و خر از مولانا عبيد زاكاني

روستايي ماده گاوي داشت و ماده خري باكره. خر بمرد. شير‌ِ گاو به كره‌خر مي‌داد و ايشان را شير ديگر نبود و روستايي ملول شد و گفت: خدايا تو اين كره خر را مرگي بده تا عيالان‌ِ من شير‌ِ گاو بخورند. روز ِ ديگر در پاي‌گاه رفت. گاو را ديد مرده. مردك را دود از سر برفت و گفت: خدايا من خر را گفتم. تو گاو از خر باز نمي‌شناسي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند