سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۸

غزل

سرخوش آمد ز در و می زد و سرمست برفت
فرصتی بود ولی حیف که از دست برفت
لحظه ای چند نشست و سخنی چند بگفت
تا بگفتم که مرا هم سخنی هست برفت
آن همه گرد کدورت که ز دل خاسته بود
آن گل تازه شاداب چو بنشست برفت
گفته بودی چه شدت حوصله و صبر و قرار ؟
ظرف آنها همه دل بود تا بشکست برفت
حالی از غیبت او به که زبان بربندیم
که اگر خاطر ما جز تو اگر خست برفت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند