چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۹

دیگران کاشتند و ما خوریم


دگران کاشتند و ما خوردیم
عنوان بالا متعلق به اشعاريست نغز از ملك الشعراي بهار شاعر معاصر كه در ساليان نوجواني در يكي از كتب درسي امده بود و ما انرا حفظ ميكرديم انرا در زير مي اورم بلكه خاطره شيرين انزمان براي خواننده محترم زنده شود . دوران كودگي – نوجواني و جواني چه ايام دلگشايي بود كه ما انزمان قدرش را ندانستيم و البته پشيماني سودي ندارد اميدوارم جوانان امروز قدر ايام جواني خود را بدانند چه ايامي بود چه مغزي داشتيم هيچ شعري را بيش از دوبار نميخواندم چون با همان دوبار انرا حفظ بودم ولي حالا چي در بخاطر سپردن دوسه بيت عاجزم – يادش بخير زماني كه ديباچه گلستان سعدي عليه الرحمه را حفظ بودم و تعدادي زياد از اشعار طولاني شاعر گرانمايه معاصر مهدي حميدي شيرازي را و چه و چه .
دگران کاشتند و ما خوردیم


ملک‌الشعرای بهار

شاه انوشیروان به موسم دی
رفت بیرون ز شهر بهر شکار
در سر راه دید مزرعه‌ای
که در آن بود مردم بسیار
اندر آن دشت پیرمردی دید
که گذشته است عمر او ز نود
دانهٔ جوز در زمین می‌کاشت
که به فصل بهار سبز شود
گفت کسری به پیرمرد حریص
که: «چرا حرص می‌زنی چندین؟
پایهای تو بر لب گور است
تو کنون جوز می‌کنی به زمین
جوز ده سال عمر می‌خواهد
که قوی گردد و به بار آید
تو که بعد از دو روز خواهی مرد
گردکان کشتنت چه کار آید؟»
مرد دهقان به شاه کسری گفت:
« مردم از کاشتن زیان نبرند
دگران کاشتند و ما خوردیم
ما بکاریم و دیگران بخورند»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند