شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۹

بيا تا قدر يكديگر بدانيم

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم
غرض ها تیره دارد دوستی را
غرض ها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زاین زبانیم
يكي از دوستان در وبلاگش با درج عكسي يادي كرده بود از يكي از پيشكسوتان دامپزشكي استان كه ساليان زيادي با وجدان كاري به مراجعين خدمت كرده است در قسمت نظريات غزل فوق را از ديوات شمس اراسته موضوع نمودم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند