یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۸

حكايت

يک روز جالينوس ابلهی را ديد دست در گريبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی کرد . گفت : اگر اين نادان نبودی کار وی با نادانان بدينجا نرسيدی .
دو عاقل را نباشد كين و پيكار

نه دانايى ستيزد با سبكسار

اگر نادان به وحشت سخت گويد

خردمندش به نرمى دل بجويد

دو صاحبدل نگهدارند مويى

هميدون سركشى ، آزرم جويى

و گر بر هر دو جانب جاهلانند

اگر زنجير باشد بگسلانند

يكى را زشتخويى داد دشنام

تحمل كرد و گفت اى خوب فرجام

بتر زانم كه خواهى گفتن آنى

كه دانم عيب من چون من ندانى

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند