دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۸

حكايت مردك وبيطار

مردکی را چشم درد خاست . پيش بيطار رفت که دوا کن .
بيطار از آنچه در چشم چارپايان کند در ديده او کشيد
و کور شد . حکومت به داور بردند، گفت : بر او
هيچ تاوان نيست ، اگر اين خر نبودی پيش بيطار نرفتی .
مقصود ازين سخن آنست تا بدانی که هر آنکه ناآزموده را
کار بزرگ فرمايد با آنکه ندامت برد به نزديک خردمندان به
خفت رای منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن راءى

به فرومايه كارهاى خطير

بوريا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به كارگاه حرير

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند