حکايت
پاسايی را ديدم بر کنار دريا که زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو به نمی شد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عز وجل علی الدوام گفتی . پرسيدندش که شکر چه می گويی ؟ گفت : شکر آنکه به مصيبتی گرفتارم نه به معصيتی.
اگر مرا زار به كشتن دهد آن يار عزيز
تا نگويى كه در آن دم ، غم جانم باشد
گويم از بنده مسكين چه گنه صادر شد
كو دل آزرده شد از من غم آنم باشد
پاسايی را ديدم بر کنار دريا که زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو به نمی شد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عز وجل علی الدوام گفتی . پرسيدندش که شکر چه می گويی ؟ گفت : شکر آنکه به مصيبتی گرفتارم نه به معصيتی.
اگر مرا زار به كشتن دهد آن يار عزيز
تا نگويى كه در آن دم ، غم جانم باشد
گويم از بنده مسكين چه گنه صادر شد
كو دل آزرده شد از من غم آنم باشد
بعضی اوقات سری به وبلاگتان می زنم.موفق باسید.
پاسخحذف