روزهاي عاشورا و تاسوعا در شهرستان تبريز بودم شهر صفاي ديگري داشت صميميت ساكنين شهر مانند صميميت ساكنين يك خانه بود انگار يك خانه شهر شده بود بي الايش و ساده فقير و غني دارا وندار همه در صف گرفتن نذورات بودند طرف با كلي كبكبه و دمدمه از ماشين پژو پرشيايش پياده ميشد و در صف گرفتن يك ليوان شيرنذري مي ايستاد . ميگرفت و مينوشيد و سوار ماشينش ميشد و ميرفت و يا ان ديگري در جلو خانه كسي كه نميشناسد مي ايستاد و يك ظرف غذا ميگرفت و ميرفت چه صفايي چه صميميتي رانندگان هم انگار بهتر ميراندند و از رانندگي پرخاشگرانه خبري نبود كاش اين فرهنگ ماندگار ميشد كاش ........
سهشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفا در صورت امكان نظر ارزشمندتان را درج فرمايند