دوشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۹

سقوط هواپیمای ارومیه تهران

آیا تسلی مییابند این پدران و مادران و خواهران و برادران این معصومین پرواز هواپیمای بویینگ تهران -ارومیه

من درد شما را میدانم

من با ماشین تصادف کرده ام
مصدوم شده ام
دستم شکسته است درد را با پوست و استخوان و رگ و پی درک میکنم من درد را میفهمم-
من دارای فرزند هستم من زحمات بزرگ کردن بچه را میدانم – من تحصیل کرده ام شب بیداری های امتحان را میفهمم –
من جوان بوده ام ارزوهای جوانی را مرور کرده ام – هواپیمایی مسافرتی در نزدیکی ارومیه قبل از نشستن سقوط میکند بیش از هفتاد نفر از سرنشینان پرواز داشته اند به طرف دوست ازلی و ابدی حالا در جوار رحمت واسعه الهی هستند
اکثرشان جوان بوده اند
تسلیت عمیق خود را به همه خانواده های هم استانی تقدیم میدارم
پروردگارا انشائ ا... ناکامان درگذشته را با اولیا و صلحا مشحور فرمایند
انشائ ا... خبر جان باختن عزیزان دروغ باشد
کاش کل حادثه خوابی بیش نبود
کاش

یکشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۹

change passwordعوض کردن پسورد

طریقه عوض کردن پسورد ایمیل
Option
-mail option
-account
-add or edit an account
-account information
-password-
sign in
-change password-
current password
-new password
-finished

شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹

روزگار کودکی

خاطرات کودکی
یاد اوری خاطرات کودکی همواره شیرین است
زمانی که از حلقه لاستیکی چرخ ماشین و چوب برای راندن ان در دور میدان بزرگ شهر استفاده میکردیم
زمانی که یک حبه قند را داخل کاسه ماست میگذاشتم و سر سفره که ماست شیرینتر از معمول در می امد و باعث عصبانیت بزرگان میشد
زمانی که با گچ نام تیم فوتبال محله مان را روی اسفالت خیابان مینوشتیم و با امدن پلیس در میرفتیم و انزمان که دهه چهل بود نمیفهمیدیم که نوشتن روی اسفالت خیابان و یا روی دیوار کوچه چرا باید باعث اعتراض پلیس شود بعدها که بزرگ شدیم فهمیدیم که اینکار را شعار نویسی میگویند و هر پلیسی دوست دارد که شعارهای مورد رضایت او را بنویسند .
زمانی که تنها سرگرمی خانواده ها گوش دادن به رادیو بغداد و رادیو کرمانشاه بود که از رادیوهای باطری دار ترانزیستوری با مارک سییرا پخش میشد .
زمانی که در هنگام گذاشتن چایی جلو بزرگتر باید دقت میکردیم که کمتر انرا در نعلبکی برزیزیم و در هنگام راه رفتن هم به چراغ روشنایی وسط اطاق نخوریم
زمانی که برای خرید برف در تابستان به بازار میرفتیم باید مواظب بودیم که زودتر به خانه برگردیم تا برفها در داخل دستمال که در دستمان بود کمتر اب شود .
زمانی که وقتی به بازار میفرستادنمان تا روغن نباتی بخریم باید مواظب بودیم که کسی از اشنایان ما را نبیند و نفهمد که ما روغن نباتی میخریم . خوردن روغن نباتی برای مدتهای مدید کسر شان بود و خانواده هایی که دستشان به دهانشان میرسید کمتر اینکار را میکردند و فقط روغن حیوانی میخوردند .
زمانی که دوبیسکویت و یک راحت الحلقوم میخریدیم و راحت الحلقوم را لای بیسکویتها میگذاشتیم و به تانی انرا در کوچه گاز میزدیم و از شنیدن صدای خورد شدن بیسکویت لای دندانهایمان حظ میکردیم .
زمانیکه وقتی شلوارمان را میپوشیدیم عقرب از ان خارج میشد و میرفت .
زمانیکه برای پاروکردن برف به پشت با م رفته و عرقمان برفها را خیستر میکرد. و بعد از پایین امدن از پشت بام هنوز عرقمان خشک نشده نهیبمان میزدند که برویم و از بازار دوشاب بخریم خوردن برف با دوشاب چه صفایی داشت و چه مزه دلنشینی. .
زمانی که مردی از اموزش و پرورش به مدرسه می امد و مدت مدیدی در رابطه با وازلین صحبت میکرد ولی ما وازلین نمیخریدیم تا در خانه به پشت دستمان بزنیم و صبح انرا با اب گرم و صابون بشوریم تا چرکهای ان طبقه طبقه جدا شود .
زمانی که پایین شهریهای همکلاسی عصرها از ما میخواستند که همراهشان برای دعوای سگها به خارج از شهر برویم ولی ما نمیرفتیم و میگفتیم ما جزو طبق متوسطیم . به دعواانداختن سگها عیب است . اولین حرفهای بد بد را هم از همین پایین شهریها شنیدیم که اطلاعاتشان بالا بود چون سگهای ناجنس را باهم دیده بودند. قبل از ان ما مرغها را دیده بودیم ولی مرغ که به ادم چیزی یاد نمیدهد .
زمانی که ما را مجبور میکردند که کتاب انقلاب سفید بخریم ماهم نمیخریدیم . منظور خاصی هم نداشتیم ولی نمیخریدیم.
زمانی که مارا مجبور میکردند لباس پیشاهنگی بخریم ودر سال فقط سه روز بپوشیم ما نمیخریدیم منظور خاصی هم نداشتیم ولی برایمان نمیخریدند.
زمانی که روزهای جمعه از ساعت هفت صبح تا هفت شب به سینما میرفتیم و یک بلیط ده ریالی معادل یک تومان میخریدیم و سه فیلم را هرکدام چندین بار میدیدیم.
چه
روزگار
خوبی
بود
کودکی.
خدارحمت کند کسی که اولین بار روزگارکودکی را خواند

تعریف از خود

میدانم که میدانی که حافظه ما هنوز انقدر ضعیف نشده است که دچار فراموشی شویم و کم و بیش مسایل زمان گذشته اعم از ماضی نقلی –ماضی بعید و ماضی استمراری را مستمرا به یاد داریم در نتیجه چه لزومی دارد که وقتی به هم میرسیم این عمر کوتاه را که در مقابل عمر افرینش کمتر از یک پلک زدن است با تعریف کردن از خود به بطالت بگذرانیم – تو که میدانی من ان را با گذشته ها که گذشته و دیگر برنمیگردد مقایسه میکنم و خلاف انرا به حسابت به ذهنم میسپارم . کمی انصاف فقط اندکی نه بیشتر و نه کمتر . بیاییم فقط وقتی از خودمان تعریف کنیم که مطمئن باشیم مستمع ما از یکی از کرات اسمانی امده و همین چند ثانیه پیش هم از سفینه پیاده شده و با کسی صحبت نکرده است . تا خلاف گفته های شما را مطلع شود بیاییم نه تنها از خود تعریف نکنیم بلکه اگر از ما در حضور خودمان تعریف کردند با قیافه ای دژم به گوینده بنگریم بگذاریم این عمر گرانمایه با ارزش بگذرد
زیاده عرضی نیست

پنجشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۹

خواب مادر بزرگ

خواب مادر بزرگ
مادر بزرگی داشتم که سی سال پیش مرحوم شد و داغش نبودنش هنوز هم بر دلم جاریست
ادم بسیار با خدایی بود و مصمم و با اراده پولادین هر شب قبل از خواب این جمله را تکرار میکرد
خدایا امشب میخوابم به اذن تو –فردا بیدار میشوم به اذن تو – اگر هم مردم اشهد ان ......و اشهدو ان......
و بعد از بیان شهادتین خیلی آرام میخوابید . ولی در یکی از این خوابها افسوس که بیدارنشد .
جنبه شرعیش را کار ندارم ولی از آن زمان تاکنون هر نمازی که میخوانم به او هدیه میکنم و هر روزه ای که میگیرم صوابش مال اوست . در طول سالیان متمادی ندیدم حتی پیش پسرش هم موهای سرش بدون روسری باشد . از وقتی به یاد دارم موهای سرش سفید شده بود . در ان سال نحس در روز 14 مرداد مرحوم شد . خیلی مرا دوست داشت حتی بیشتر از فرزندان و سایر نوه هایش . وقتی در خانه ابگوشت داشتیم همیشه سهم گوشت من را بیشتر از خودش میریخت و تا میخواست سر سفره بنشیند من دزدکی ظرفها را عوض میکردم تا سهم او بیشتر شود وقتی متوجه میشد عصبانی میشد . ولی من بازهم دفعات بعد این کار را تکرار میکردم .
ای کریمی که از خزانه غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجاکنی محروم تو که با دشمنان نظر داری
پروردگارا تو را به ذات کبریاییت قسم میدهم مادر بزرگ مرا بیامرز .

یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹

جوشن دانش

· تا جهان بود ، از سر آدم فراز
- کس نبود از راه دانش بی نیاز
- مردمان بخرد اندر هر زمان -
راه دانش را بهر گونه زبان -
گرد کردند و وگرامی داشتند -
تا بسنگ اندر همی بنگاشتند -
دانش اندر دل چراغ روشنست
- وزهمه بد بر تن تو جوشنست